جمعه 6 شهريور 1394 |
من عاشق عشقاي قديمي ام
عشقايي که توش معصوميت بود دستپاچگي سرخ و سفيد شدن به پته پته افتادن
عشقايي که تهش به تجاوز و خودکشي و قتل افسردگي ومعها!نميرسه حتي اگه بهم هم نميرسيدن!
عشقاي نااابي که بايد ازش افسانه ساخت نه عشقاي دريده و خشن حالا که حالم رو به هم ميزنه...
دارم سعي ميکنم موضوعي بنويسم فعلن دارم داستان عاشقانه مينويسم گرچه خودم ي رماني که فقط عاشقانه باشه رو نميپسندم ولي برا دس گرمي بايد بنويسم تو دس انداز گير کردم مرگ عموم از نفس انداختم...
ارامش مرموز شب زوزوي باد حس مردن تدريجي! يادم به شعر سعدي افتاد
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قيامت اتصالي
نویسنده : نگار
|